ساموئل رشفسکی (نقل از ماهنامه شطرنج)
تاریخ ثبت مقاله: 1404/08/21
ساموئل رشفسکی؛ نابغهای که تعادل را بر نبوغ ترجیح داد
در هشتسالگی استادان شطرنج اروپا را شکست میداد.
در بیستویکسالگی شطرنج را کنار گذاشت تا حسابدار شود.
اما بازگشت و هفت بار قهرمان شطرنج ایالات متحده شد؛ بیآنکه هرگز حاضر شود روز شنبه بازی کند.
ساموئل رشفسکی تنها هشتساله بود که مردان بزرگسال را به گریه میانداخت
نه با لجبازی یا بازیگوشی، بلکه با تجزیه و فروپاشی بیرحمانهی بازیهایشان، با دقت سرد و حسابشدهای که شایستهی استادی سه برابر سن او بود.
بازیکنان باتجربهای که سالها عمر خود را صرف مطالعهی شطرنج کرده بودند، روبهروی این پسر بچهی لهستانی مینشستند و با ناباوری میدیدند چگونه در کمتر از بیست حرکت، نقشههایشان فرو میریزد.
این اتفاق نباید ممکن میبود. اما ساموئل رشفسکی، کودک معمولیای نبود.
او با نام «شمول رژهشفِسکی» در سال ۱۹۱۱ در شهر کوچکی به نام «اوزورکوف» در لهستان متولد شد. در چهار سالگی، تنها با تماشای بازی پدرش شطرنج آموخت؛ و نه فقط تماشا بلکه فهمیدن.
چند هفته بعد پدرش را شکست داد، چند ماه بعد همهی بزرگسالان شهر را.
پدر و مادرش دریافتند که بهطور تصادفی نبوغی کمنظیر در خانه دارند. در ششسالگی، ساموئل در نمایشهای همزمان شرکت میکرد همزمان با دهها نفر بازی میکرد، از صفحهای به صفحهی دیگر میرفت و در چند ثانیه حرکاتی ویرانگر انجام میداد. بیست، سی، گاهی چهل بازی همزمان و تقریباً در همه پیروز میشد.
در نوامبر ۱۹۲۰، وقتی هشتساله بود، خانوادهاش او را به سفری در فرانسه بردند. او در برابر استادان بزرگ شطرنج به بازیهای نمایشی پرداخت و دنیای شطرنج شگفتزده شد. این کودک فقط بازی بلد نبود او متخصصان را شکست میداد و نظریهی شطرنج را در عمقی میفهمید که بسیاری از بزرگسالان هرگز به آن نمیرسیدند.
روزنامهها او را «اعجوبهی شطرنج» نامیدند. مردم برای دیدن بازیاش صف میکشیدند. دانشمندان میخواستند مغزش را مطالعه کنند. چگونه کودکی با تحصیلاتی ناچیز چنین درکی از استراتژی و تفکر انتزاعی داشت؟
در همان سال خانوادهاش به آمریکا مهاجرت کردند و ساموئل به تورهای نمایشی خود ادامه داد. هزاران بازی در سراسر ایالات متحده انجام داد و به پدیدهای واقعی بدل شد کودکی که میتوانست هر کسی را شکست دهد.
اما اینجاست که داستان او با داستان بیشتر نوابغ کودک متفاوت میشود: او توقف کرد.
در سیزدهسالگی، نگرانیهایی دربارهی سلامت روانی و جسمی او مطرح شد. قوانین کار کودکان سختتر میشد و جامعه دیگر به نمایش استعداد کودکان بهعنوان ابزار سرگرمی، با دیدهی تردید مینگریست.
ساموئل به مدرسهی عادی فرستاده شد و دوران نمایشهای شطرنجیاش عملاً پایان یافت. نزدیک به یک دهه از شطرنج حرفهای فاصله گرفت تا تحصیلاتش را به پایان برساند.
او در دانشگاه شیکاگو در رشتهی حسابداری تحصیل کرد. در حالی که بسیاری از نوابغ شطرنج در گذار به بزرگسالی از بین میرفتند، ساموئل مشغول مطالعهی قوانین مالیاتی و حسابرسی بود.
همه تصور کردند که دنیای شطرنج دیگر هرگز او را بهعنوان نیروی رقابتی نخواهد دید.
اما سخت در اشتباه بودند.
در سال ۱۹۳۳، در بیستودوسالگی، ساموئل در مسابقات قهرمانی شطرنج آمریکا شرکت کرد نه بهعنوان نابغهای بازگشته، بلکه بهعنوان فارغالتحصیل تازهای که فقط آخر هفتهها بازی میکرد. او قهرمان شد و حریفی پس از حریف را از میان برداشت.
آن پیروزی همه چیز را تغییر داد. ساموئل دریافت که نیازی نیست بین ثبات و شطرنج یکی را انتخاب کند. او میتواند هم حسابدار باشد و هم استاد بزرگ شطرنج.
از آن پس، یکی از شگفتانگیزترین دومسیرههای تاریخ شطرنج آغاز شد.
او در سال ۱۹۳۴ از دانشگاه شیکاگو فارغالتحصیل شد و همزمان که دفتر حسابداری خود را تأسیس میکرد، به یکی از بهترین بازیکنان جهان بدل شد.
روزها دفتر و حساب و ترازنامه، شبها صفحهی شطرنج و تحلیل. در تعطیلات رسمی، در تورنمنتهای بینالمللی شرکت میکرد.
جامعهی شطرنج در حیرت بود:
چگونه ممکن است کسی که تمام وقتش را صرف تمرین نمیکند، با حرفهایها رقابت کند؟
اما ساموئل فقط پیروز میشد.
او هفت بار قهرمان شطرنج ایالات متحده شد در سالهای ۱۹۳۶، ۱۹۳۸، ۱۹۴۰، ۱۹۴۱، ۱۹۴۲، ۱۹۴۶ و ۱۹۶۹.
در سال ۱۹۴۸، در مسابقات قهرمانی جهان (پس از مرگ آلخین)، سوم شد؛ پشت سر بوتوینیک و اسمیسلوف.
در تورنمنت نامزدها در زوریخ ۱۹۵۳، تنها نیم امتیاز با کسب حق رقابت برای عنوان جهانی فاصله داشت.
او با بزرگترین استادان قرن بیستم بازی کرد — بوتوینیک، اووه، پتروسیان، اسمیسلوف و در برابر همه ایستاد، در حالی که دفتر حسابداریاش همچنان فعال بود.
اما جنبهی دیگری از زندگی او باعث تمایز و گاه جنجال شد: ایمان دینیاش.
در زمانی که بیشتر مسابقات مهم در روز شنبه برگزار میشد، این پایبندی دائماً چالشبرانگیز بود.
سازماندهندگان از او خواهش میکردند استثنا قائل شود، برخی رقبا اعتراض میکردند، اما او هرگز کوتاه نیامد. اگر لازم بود، مسابقه را واگذار میکرد. در برخی موارد از تورنمنت کناره میگرفت. ایمانش قابل معامله نبود، حتی اگر به قیمت از دست دادن قهرمانیها تمام میشد.
در مسابقهی بینالمللی «سوس» در سال ۱۹۶۸، وقتی برگزارکنندگان حاضر نشدند برنامه را مطابق شنبه و تعطیلات مذهبی یهودیان تنظیم کنند، او انصراف داد و بدین ترتیب آخرین شانس خود برای حضور در رقابت جهانی را از دست داد.
اما هرگز اظهار پشیمانی نکرد. برای او، چیزهایی مهمتر از قهرمانی وجود داشت.
ساموئل تا دههی شصت زندگی به بازی حرفهای ادامه داد، در حالی که همچنان دفتر حسابداریاش را اداره میکرد. کتاب نوشت، سخنرانی کرد و نسل بعدی بازیکنان، از جمله «بابی فیشر» را آموزش داد.
فیشر بعدها گفت که از دقت فنی رشفسکی الهام گرفته است.
وقتی فیشر در ۱۹۷۲ قهرمان جهان شد، این موفقیت تا حدی مرهون رشفسکی بود او ثابت کرده بود شطرنج آمریکا میتواند با قدرت شوروی رقابت کند.
در همان سال، در ۶۱ سالگی، رشفسکی در مسابقات قهرمانی آمریکا با رابرت برن و لوبومیر کاوالک همامتیاز شد. سال بعد در دیدار پلیآف شکست خورد، اما اینکه پس از پنج دهه هنوز برای عنوان قهرمانی میجنگید، خود شگفتی بود.
ساموئل رشفسکی در چهارم آوریل ۱۹۹۲ در ۸۰ سالگی درگذشت؛ مردی که تمام عمرش را میان دو حرفه تقسیم کرد: حسابداری و شطرنج.
او هفت بار قهرمان آمریکا شد، در رقابتهای جهانی حضور یافت، با همهی بزرگان دوران خود بازی کرد، و هرگز ایمانش را قربانی موفقیت نکرد
معنای واقعی داستان او
رشفسکی ثابت کرد که برای نبوغ، فدا کردن همه چیز ضروری نیست.
میتوان میان استعداد و ثبات، میان جاهطلبی و ایمان، تعادل برقرار کرد.
او در هشتسالگی استادان اروپا را شکست میداد،
در سیزدهسالگی برای ادامهی تحصیل کنار کشید،
در بیستودوسالگی بازگشت و قهرمان آمریکا شد،
در شصتویکسالگی هنوز برای قهرمانی میجنگید،
و در هشتادسالگی در حالی از دنیا رفت که هرگز در روز شنبه حتی یک بازی نکرده بود.
نبوغ همیشه به معنای فدا کردن همه چیز نیست؛
گاهی فقط به این معناست که بدانی چه چیزهایی را حاضر نیستی فدا کنی.